پدرجان !

این عکس یاد گاری پدر جانم خیلی زیبا است ، اخرین عکس از آخربن روز حیات پدر بزرگوارم است این عکس به تاریخ 11 اکست سال 2000 حوالی ساعت چهار بعد از ظهر گرفته شد و فردا صبحش بتاریخ 12 اگست پدرم جان به جانان سپرد .
روحت شاد باد پدر جان !
درود و سلام بر تو و بر روح پاک تو !
پدر جان ! ده سال است که بدون تو و خارج از زیر سایه تو زنده گی به سر میکنیم .
اکنون خانواده ات در آستانه دهمین سالروز رحلت جان گداز تو قرار دارند .
تو نور خانه ما و چراغ هدایت ما بودی ، تو تکیه گاه خانواده بودی و همگی بر وجود تو میبالیدند .
اکنون گر چند غیر از نام و یاد گار های تو چیزی دیگری به عنوان حجت در میان ما از تو بجا نمانده است و همین نام مبارک تو باعث افتخار ما است .
فرزندان ، خانواده و نوه هایت برخود میبالند که از نسل تو هستند .
تو یکی از مردان معاصر خود بودی که با تمام نا داری هایت همه چیز داشتی .
گر چند تو به علت جور زمان از سواد کافی بهره مند نبودی اما دانش تو بالا تر از یک دانشمند با سواد بود .
گر چند تو سرمایه مادی نداشتی ، اما سرمایه معنوی تو با ارزش تر از همه سرمایه های ثروت مندان بود .
گر چند تو مقام و منصب ظاهری بالایی نداشتی ، اما مقام و جایگاه تو در قلب هزاران انسان همکارت با ارزش تراز رتبه ها و منصب های منصب داران هم زمانت بود .
گرچند تو برای فرزندانت میراث مادی بجا نگذاشتی ، اما میراث های معنوی که تو برای ما گذاشتی با ارزش تر از ملیارد ها سرمایه مادی باد اورده است که نصیب فرزندان ثروت مندان شده است .
گرچند تو سیاست مدار مقام پرست نبودی ، اما مبارزات تو در راه حق خواهی برای همکاران و مردمت بالا تر از مبارزات سیاسی سیاست مداران عصر بود .
آری پدر جان !
تو به ما چگونه زیستن را آموختی و با تحمل تمام مشقت های روز گار در زنده گی پر رنج و غمت ما راتشویق به بهره گیری علم نمودی ، خود درد و رنج را تحمل کردی اما پول دوای مسکن پای هایت را کتابچه و قلم خریدی و یا فیس مکتب فرزندانت کردی .
خودت گرمای شدید دشت های شین دند ، جلال آباد ، بگرام ، قندها و هلمند را تحمل کردی اما فرزندانت راهی مکتب ساختی تا از نعمت علم بهره مند گردند .
بلی پدر جان ! تو نه مقام عالی داشتی و نه منصب و جایگاه ، بلکه یک کارگری بودی که اکنون در هر دیوار ساختمان ویرانه شده کشورم از هرات تا جلال آباد نام ترا ثبت می بینم .
با عبور از هر جاده کشورم نام ترا می بینم و تو در خاطره هایم می آیی .
پدر جان !
روزی در یکی از محفل های اعضای بلند رتبه دولتی در کابل با یکی از اشخاص بلند رتبه دولتی صحبت از گذشته ها شد ، او گفت من در سالهای آغاز تجاوز قوای اتحاد شوروی سابق در آمریت ساختمانی قندهار انجنیر بودم .
از تو پرسان کردم گفت خوب بیاد دارم ، گفتم ما یاد گار همان بابه هستیم ، استاد و مرا سخت در آغوش کشید که همگی زیر دستانش متوجه شدند .
گفت او یک کارگر نبود او در رشته خود نابغه بود و استاد من بود ، من با وجود شانزده سال تحصیل ، هنگامیکه با او مقابل شدم دانستم که این پیر مرد برابر عمر من تجربه دارد و من همه تجربه کاری را در قشله جدید قندهار از بابه احمد علی آموختم ، من همیش او را نه از اینکه پیر مرد بود بلکه از احترامی که به وی داشتم بابه احمد علی خطاب میکردم .
در همان جلسه برای سلامتی روح تان در همان روز فاتحه دسته جمعی نثار کردیم .
آری پدر جان !
اکنون تو در میان ما نیستی ، اما درس های تاریخی ، سیاسی ، اجتماعی و قوم دوستی تو همیش راهنمای زنده گی ما است .
با پیر مرد حدود یکصد ساله که از عمو زاده گانت است و از تو بزرگتر بوده در سفری که با برادرم به جاغوری داشتم ملا قات کردم . اول مارا نشناخت و بعد از معرفی شدن گفت باید از همچون پدری چنین فرزندان به جا ماند . او علاوه کرد که راهنمای شما همان مناجات های شبانه پدر تان است که به پیشگاه خالق خود می استاد و راز ویناز میکرد.
بلی پدر جان !
تو عابد و مجاهد پاکی بودی .
درودبی پایان بر روح پاک و مطهر تو با د .
دهمین سالروز رحلت پدر بزرگوارم الحاج باشی احمد علی قاسمی را محضر والده گرامی ، برادران عزیز ، خواهر محترمه ، همسر و فرزندانم و تمام اعضای خانواده قاسمی تسلیت عرض میدارم .